طرح یکی از تابوتهای ایمن که در سدههای هجدهم و نوزدهم در اروپا بهشدت رواج داشتند
قوانینِ خوب رو دوست دارم… برای خودتون؛ دلتون؛ حالتون و خانوادتون قانون هاي قشنگ بذارید؛ بعداً حسرت قانون هاي گذاشته نشده رو نداشته باشید!
اشعار زیبای عید غدیر خم و مجموعه شعر کوتاه درباره امام علی (ع)
داستان
هتل استنلی در استس پارک کلرادو، کمتر از شش مایل از پارک ملی کوه راکی فاصله دارد. البته شاید موضوع قابل توجهتر، جذابیت ادبی، سینمایی و ماوراءالطبیعه آن باشد که توسط فیلم کلاسیک استنلی کوبریک در سال ۱۹۸۰ به نام «درخشش»، بدنام شد.
شبی پدری همراه دخترش، در جادهای کم تردد در بیرون شهر رانندگی میکرد. آنها کل روز را نزد مادر دخترک که در بیمارستان بستری بود سپری کرده بودند و شب هنگام در حال برگشت به خانه بودند. دختر در حالی که به صدای ضربات قطرههای باران روی سقف ماشین گوش میکرد، خواب چشمانش را سنگین و شروع به چرت زدن کرد.
او به دلیل خلأهای گذشتهاش انتخابی کرده بود و حالا با مشکل روبهرو شده بود، در حالی که باید خلأها را میشناخت و برای آنها راهحل پیدا میکرد. از طرف دیگر انرژیهای این دو نفر برای زندگی کاملا متفاوت بود. راهکارهایی که من به او پیشنهاد دادم به اين ترتیب عبارت بودند از:
قلبش دیوانهوار در سینه میکوبید و به سختی میکوشید نفس بکشد. چهرهی پدرش حالت وحشتزدگی را هنوز در خود نگه داشته بود. دهانش باز، مردمک چشمانش به سمت بالا چرخیده و فقط سفیدی چشمانش معلوم بود.
به گزارش گروه رسانههای عمومی غیرانتفاعی کالیفرنیای جنوبی، مردم محلی مدت کوتاهی پس از آن، این هتل را «خودکشی» نامیدند.
او نیوهون کانکتیکات را به مقصد سن خوزه آفتابی کالیفرنیا ترک کرد و مشغول ساخت عمارتی شد که بتواند ماوراءالطبیعه را سردرگم کند.
متأسفانه، هیچکدام نتوانستند مدت زیادی از این عمارت لذت ببرند. خانم پیتوک در سال ۱۹۱۸ و همسرش یک سال بعد از او، درگذشتند. نوه آنها، پیتر گانتنبین، در سال ۱۹۵۸ تلاش کرد خانه را بفروشد، اما به دلیل خسارتی که طوفان ایجاد کرده بود، نتوانست.
معلم یک کودکستان بـه بچههاي کلاس گفت کـه میـــخواهد با انها بازی کند. او بـه انها گفت کـه فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون ان بـه تعداد آدمهایی کـه از آنها بدشان میآید، سیبزمینی بریزند و با خود بـه کودکستان بیاورند.
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
» این نوارها آنقدر خوب و قانعکننده تهیه شده بودند که صدها نفر از میدانهای نبرد متواری شدند و به کوهستان پناه بردند. البته تمام سربازان ویتنامی فریب آمریکاییها را نخوردند. اما در هر دو حالت این عملیات روانی تأثیرگذار بود. چراکه سربازان باقیمانده نیز با خشم به سمت این اصوات وهمآور شلیک میکردند تا در کسری از ثانیه خود زیر آماج گلولههای دشمن قرار گیرند.
مولی رو به مادرش کرد و فریاد زد: “مامان، من اینو میخوام!”