Not known Factual Statements About داستان های واقعی

طرح یکی از تابوت‌های ایمن که در سده‌های هجدهم و نوزدهم در اروپا به‌شدت رواج داشتند

بسیاری از سربازان ویتنامی پیام‌های رعب‌آوری که در میدان‌های نبرد پخش می‌شدند را واقعاً باور کرده و تصور می‌کردند رفقای کشته‌شده‌‌شان حالا در هیبت ارواحی گمشده در میانشان پرسه می‌زنند.

حتی برخی از مشهورترین قاتلان زنجیره‌ای آمریکایی قرن بیستم نیز در آن اقامت داشته‌اند.
Rastannameh
میگفت کـه کارهای بچه‌هارو انجام میدم‌ و میرم خودم تنهایی، مثل دورانِ بچگی و نوجوانی … چندین ساله این قانون رو دارم، هم خودم و هم همسرم!

پسر بچه فقیری وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست ! خدمتکار برای سفارش گرفتن بـه سراغش رفت. پسر پرسید: بستنی شکلاتی چند است؟

به خونسردی یک رمان خارق‌العاده، قدرتمند و بر اساس واقعیت است که ترومن کاپوتی آن را در سال ۱۹۶۶ خلق کرد. داستان از جایی شروع می‌شود که در ۱۵ نوامبر ۱۹۵۹ یک خانواده‌ی چهار نفره در ایالت کانزاس آمریکا به قتل می‌رسند. فرد ضارب به صورت‌شان شلیک کرده که باعث شده حتی اجساد آنها به شکل دلخراشی دربیاید.

بسیاری از نوارهای ارواح را نیروهای ویتنام جنوبی، متحدان آمریکایی‌ها تهیه کرده بودند. در این نوارها از سربازان خواسته می‌شد دست از جنگیدن بکشند. در یکی از این پیغام‌ها آمده بود: «رفقای من، برگشتم تا به شماها اطلاع بدهم که مُرده‌ام… بله من مُردم. مراقب باشید که بلای من سرتان نیاید. رفقا قبل از اینکه خیلی دیر شود به خانه برگردید.

مردم شهر به تایر برچسب شیطان‌پرستی زدند. او ظاهراً خود را از درختی در حیاط خلوت حلق‌آویز کرد. گفته می‌شود که پرون‌ها توسط روح او مورد حمله قرار گرفتند.

برخی می‌گفتند وقتی از میان یخ افتاد باردار بود. دیگران می‌گفتند این آجری به سر او بود که او را در آن فرو برد.

همراهی نکردن او باعث شد من هم بیشتر اوقات در خانه تنها باشم و کاری برای انجام دادن نداشته‌ باشم. دنیای ما به کلی با هم متفاوت بود، نگاهمان به زندگی فرق داشت، من دوست داشتم چیزهایی را تجربه کنم که او خیلی پیش‌تر از اینها تجربه کرده ‌بود و حالا هیچ جذابیتی برایش نداشت. تا یادم نرفته بگویم ما از نظر ظاهر هم خیلی با هم فرق داریم و تا به حال چندین بار شده ‌است که وقتی به خرید رفته‌ایم ما را به عنوان پدر و دختر دیده‌اند.

در ابتدا پلیس هیچ سرنخی از فرد ضارب یا دلایلی برای به قتل رساندن این خانواده در دست ندارد و کاپوتی با خلاقیت بی‌نظیر خود قطعات را کنار هم قرار می‌دهد، مصاحبه می‌کند، به زوایای گوناگون این جنایت سرک می‌کشد و در نهایت داستانی را پیش روی مخاطبان قرار می‌دهد که چیزی کم از یک تحقیق تمام‌عیار جنایی و پلیسی ندارد.

یکی از مزایای فرا رسیدن پاییز و روزهای پایانی ماه اکتبر این است که میل به خواندن داستان‌های ترسناک در مردم بیشتر می‌شود! چه چیزی بهتر و هیجان‌انگیزتر از این که این داستان‌های ترسناک ریشه در واقعیت هم داشته باشند!

آن‌ها آن را با موفقیت پشت سر گذاشتند و ادعاهایشان را بیش از پیش نگران‌کننده کردند.

در نهایت، جسد زونا برای کالبد شکافی کامل، نبش قبر شد. معلوم شد گردنش شکسته بود و نای او له شده بود. او را خفه کرده بودند.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *